برای سکینه بنت الحسین علیهما السلام:
نفس چو تیغ دو دم میکشید گاهِ غضب
نداشت دست کمی خطبه هایش از زینب
نبود در پی نفرین وگرنه عمر زمین
به سر میامد اگر آه مینشاند به لب
رباب بود ربابی کز آفتاب بلا
اگر چه سوخت سرش، پای او نرفت عقب
نرفت معجرش از سر کنار، باری هم
رسد به فاطمه او را درختِ اصل و نسب
زمین توان کشیدن نداشت حجبش را
قدم به زانوی اکبر گذاشت امّ ادب
سکینه آنکه همین در مقام او کافی ست
حسین فاطمه خیرالنساش داده لقب!
کنار زینب کبری علم گرفت به دوش
رود که فتح کند شام را وجب به وجب
سزد برابر نطق فصیح او همه عمر
زبان به کام بگیرند شاعران عرب
ز تیر خطبه ی او، بعدِ باء بسم الله
به خاک تیره نشستند شامیان همه شب
سپس به تیغ سخن بر یزید وارد شد
چنان علی که بیاید به کشتن مرهب
زبان به عجز گشودند چون درِ خیبر
شکست خورد به نطقش سپاهِ جنگ طلب
به دست نالۀ خود میشکست بت ها را
ز پا فتاد به پا آنکه کرد بزم طرب
سوال میپرسید و سکوت حاکم بود
عزیز فاطمه را کشته اید از چه سبب؟
به عمّه گفت بگو چوب خیزران نزنند
که جای بوسه پیغمبرست بر این لب
آهای زادۀ هند! از سرش چه میخواهی
تنش بس است که تازاندهای بر او مرکب
به نیزه شد سرِ قرآن، قسم به کهف رقیم
تو از معاویه هم بدتری، چه جای عجب
سخن تمام کنم آه از خرابۀ شام
که ماه در طبق آمد به دیدن کوکب
مسعود یوسف پور
https://eitaa.com/joinchat/2836922396Ccd3c5025fd