مادرم_زهــرا «سلام الله علیها» 🍃همسر شهید اندرزگو: در سفر از افغانستان به مشهد، چند سلاح كمري و چند خشاب داشت. مي دانست كه در پاسگاه هاي بين راه مسافران را مي گردند. 🍃اسلحه ها را در بقچه اي پيچيديم و من آن را به كمرم بستم. در يكي از پاسگاه ها گفتند، «مسافرها پياده شوند مي خواهيم همه را بگرديم.» 🍃و شروع كردند به گشتن.شهيد اندرزگو هم آمد پايين. من هم پياده شدم و به ايشان گفتم، «آقا ! اگر بفهمند پدر ما را در مي آورند.» 🍃ايشان گفت، «من الان به حضرت زهرا (س) مي گويم خودشان مراقبت كنند. حالا ببين مادرم زهرا چه مي كند.» 🍃ايشان به طرف رئيس پاسگاه رفت و گفت، «وضع خانم من خوب نيست. حالش به هم خورده است و باردار است.» رئيس پاسگاه گفت،«اين كه غصه ندارد، ببرش توي قهوه خانه، آب و چاي بده تا ما اين مسافرها را بگرديم. آن وقت شما بياييد و سوار شويد.» 🍃به همين سادگي آمديم در قهوه خانه اي كه نزديك پاسگاه بود نشستيم و آب و چاي خورديم. در همين جا بود كه ديدم حال شهيد اندرزگو دگرگون شده و زير لب مي گويد،‌ من كه بهت گفتم مادرم زهرا يك كاري مي كند و بالاخره ما را نجات دادند... 📔برگرفته از کتاب مهر مادر اثر گروه شهید ابراهیم هادے ⬇️⬇️⬇️ https://eitaa.com/piyroo