، داستان عاشقانه و زندگی 🌷 ...🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 وقتی دیدم عمه تا این حد ناراحت و دلخور شده جلو رفتم و بغلش کردم از یک طرف شرم و حیا باعث می شد نتوانم راحت حرف بزنم و از طرف دیگر نمی خواستم باعث اختلاف بین خانواده ها باشم دوست نداشتم ناراحتی پیش بیاید گفتم: عمه جون قربونت برم چیزی نشده که این همه عجله برای چیه؟ یکم مهلت بدین، من کنکورم رو بدم اصلا سری بعد خود حمید آقا هم بیاد ما با هم حرف می زنیم. بعد با فراغ بال تصمیم بگیریم توی این هاگیر و واگیر درس و کنکور نمیشه کاری کرد خودم هم نمی دانستم چه می گفتم احساس می کردم با صحبت هایم عمه را الکی دل خوش میکنم چاره ای نبود دوست نداشتم با ناراحتی از خانه ما بروند. تلاش مم فایده نداشت. وقتی عمه خانه رسیده بود سر صحبت و گلایه را با ننه فیروزه باز کرده بود و با ناراحتی به تمام ننه گفته بود: دیدی چی شد مادر؟ برادرم دخترش رو به ما نداد دست رد به سینه ما زدن سنگ روی یخ شدیم من یه عمر برای حمید دنبال فرزانه بودم ولی الان میگن نه دل منو شکستن. ننه فیروزه و مادر بزرگ مشترک من و حمید است که ننه صدایش می کنیم از آن مادر بزرگ های مهربان و دوست داشتتی که همه به سرش قسم می خورند ننه همیشه موهای سفیدش را حنا می گذارد هر وقت دور هم جمع شویم بقچه خاطرات و قصه هایش را باز میکند تا برای ما داستان های قدیمی تعریف کند قیافه من به ننه شباهت دارد ننه خیلی در زندگی سختی کشیده است زنی سه ساله بود که پدر بزرگم به خاطر رعد و برق گرفتگی فوت شد ننه ماند و چهارتا بچه قد و نیم قد عمه آمنه،عمو محمد،پدرم و عمو نقی بچه ها را با سختی و به تنهایی با هزار خون دل بزرگ کرد برای همین همه فامیل احترام خاصی برایش قایل هستند....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 ...‌ https://eitaa.com/piyroo