اطراف جاده ای که ازش میرفتیم علفهای بلندی بود باخارهایی که حالت توپ مانندداشت موقع برگشت همینطورکه راه میرفتم باپوتین به توپای خار لگدمی زدم و کنده میشد و به آسمون می رفت چندبار این کار رو می کردم و کیف می کردم. سید ابراهیم منو کنارکشید و گفت:ابوعلی جان نکن عزیزدلم. گفتم: چراسید؟ نمیدونی چه کیفی داره! گفت : بلاخره ایناهم موجود زنده ان و این کارا شهادتت رو عقب میندازه من مات موندم که فکر سید تاکجاها میره 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo