عادت داشت کارهای خوبش پنهان بمونه رفته بودیم اردوی مشهد من فقط تونسته بودم هزینه اردو رو فراهم کنم، یه روز بچه ها برای خرید سوغاتی به بازار رفتن علی آقا اومد پیش من و گفت : تو نمی ری بازار؟ گفتم : راستش من فقط تونستم هزینه اردو رو فراهم کنم و پولی برای خرید سوغاتی ندارم گفت: باشه و رفت یکی دو ساعت بعد اومد و گفت : من می خوام برم بازار خرید، بیا با هم بریم رفتیم بازار، کلی سوغاتی خرید و برگشتیم حسینیه فردا صبح هم به طرف تهران حرکت کردیم وقتی رسیدم خونه، در ساکمو که باز کردم دیدم تمام اون سوغاتی ها توی ساک منه و علی اونهارو برای من گرفته بود و حتی به روی منم نیاورده بود. 🌷 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo