بعد از 15 خرداد 42، فضای رعب و وحشت در جامعه ایجاد شده بود.صمصام طبق روال معمول خودش بی مقدمه رفت روی منبر یکی از مجالس شهر و گفت:«من صد دفعه به این سید [امام خمینی(ره)]گفتم پا روی دم سگ نگذارد!ولی قبول نکرد که نکرد و گرفتار شد.»این را گفت و بلافاصله از منبر پایین آمد.ماموران ساواک ریختند دورش که بازداشتش کنند.صمصام گفت:«من فقط با اسبم می آیم.»صمصام سوار بر اسبش رفت اداره ساواک.در اتاق بازجویی، بازجو می پرسد:«چرا به اعلی حضرت توهین کردی؟»صمصام با انکار می پرسد:«چه توهینی؟»بازجو می گوید:«همین که گفتی به خمینی گفته ام پا روی دم سگ نگذارد.»صمصام پوزخندی می زند و می گوید:«استغفر الله!مگر اعلی حضرت سگ است که شما چنین برداشتی کرده اید؟»بازجو دستور می دهد صد ضربه شلاق به صمصام بزنند.صمصام ولی خود را از تک و تا نمی اندازد:«بله، بزنید.من مستحق این ضربه های هستم، چون عالم بی عمل بوده ام.به دیگران امر و نهی می کردم، بدون آن که خودم به حرف خودم عمل کنم.»می پرسند:«چرا تو عالم بی عملی؟»می گوید:«چون به سید گفتم پا روی دم سگ نگذارد ولی خودم گذاشتم!»😂😂😂
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo