#زندگینامه_شهید_محمدرضا_مهرپاک محمدرضا دوران كودكي خود را در شيطنت و شلوغي گذراند.درسال1355یازده سالگی مادرش راازدست داد و از سال 1359 زير سايه نامادري اش رشد كرد. سال 60 دوران دبيرستان را طي مي كرد. روزي كتاب ها و وسايلش را به دوستش داد تا به خانه برساند و خودش عازم جبهه شد. 15سال بيشتر نداشت اما راه جبهه را خوب مي شناخت. بعد از 20 روز محمدرضا به دليل كم بودن سن به خانه برگردانده شد. اما دوباره راهي شد و اين بار با رضايت پدر. با علاقه اي كه به پزشكي داشت رشته تجربي راانتخاب کردودررشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شد. بعد از قبولي در دانشگاه تهران يك ترم از دانشگاه را به نحواحسن گذراند. اما عشق به درس هم نتوانست او را پايبند شهر كند. محمدرضا در جبهه ها ديدبان بود و پس از مدتي به گروه اطلاعات و عمليات پيوست. وقتي خواست كه جزو گروه غواص ها شود با ممانعت فرمانده مواجه شد و اصرارهاي بي دريغش هم راهگشا نشد. يك بار مجروح شد اما پس از بهبودي باز هم راهي جبهه شد. عمليات والفجر 8 بود. بهمن سال 64، گروه اول نيروهاي اطلاعات و عمليات راهي شدند و از دل اروند عبورکردند. محمدرضا جزوآنهانبود. فرمانده نمي گذاشت برود. فرمانده را به كناري برد. آن قدر اشك ريخت و التماس كرد تا فرمانده راضي شد تا با گروه دوم از اروند عبور كند. به شرطي كه زود برگردد. قايق كه حركت كرد محمدرضا شوري وصف ناپذير داشت. آرام و بي صدا يك تركش پشت گردنش نشست و محمدرضا آرام تر و زيباتر بالهايش را گشود و در پروازي 19 ساله معبودش را درك كرد. #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyro