«فاطمه» از آخرین دیدارش با برادر، اینگونه روایت میکند: «من همه روز به پدر و مادرم سر میزدم؛ بهخصوص آن روز که علی و خانوادهاش هم در آنجا بودند. از خانهمان زنگ زدند که برایتان مهمان رسیده است. قبل اینکه برگردم، گفتم: علی جان! زمانی که میخواهی از بهشهر حرکت کنی، برایم زنگ بزن. حتماً به مادرم و بچههایش هم سفارش کردم.
تازه سفره ناهار را پهن کرده بودم که مادرم زنگ زد و گفت: دخترم! بیا، علی دارد میرود. نمیدانم تا منزل پدرم، با سر آمدم، یا پا! به محض رسیدن، علی سوار تاکسی تلفنی شده بود، که بیاختیار در ماشین را باز کردم و دست به کتش بردم و او را بیرون آوردم؛ گفتم: علی جان! مگر قرار نبود که لحظه آخر برایم زنگ بزنی!؟
گفت: ای خواهرجان! با شما که خداحافظی کرده بودم. آن روز از سر تا پای برادرم را نوازش کردم و بوسیدم. با تعجب گفت: خواهرجان! این چه وداعی است؟ بعد آن قدر به تاکسی نگاه کردم تا از دیدم محو شد.»
و سرانجام، علی در 19/10/1365، با حضور در عملیات کربلای 5، جامه سرخ شهادت را به تن پوشید و جام وصل را نوشید. اگرچه، پیکر پاکش چونان گوهر، نُه بهار در دل کربلای ایران به یادگار ماند و سپس، با بدرقه همسرش «معصومه بردبار» و یادگارانش «ابوذر، محمد و هاجر»، در گوشهای از گلستان شهدای «بهشت فاطمه» زادگاهش آرام گرفت.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo