🍀 بودن 🍀 🌷 تو منطقه كه بود، مدتها مي شد من و بچه ها نمي ديديمش. حسابي دلـم مي گرفت. مي گفتم: «تو اصلاً مي خواستي اينكاره بشوي، چرا آمدي مـرا گرفتي؟!» مي گفت: «پس ما بايد بي زن مي مانديم.» مي گفتم: «من اگر سر تو نخواهم نق بزنم، پس بايد سر چه كسي نـق بزنم؟» مي گفت: «اشكالي ندارد، ولي كاري نكن اجـر زحمـتهايـت را كـم كني. اصلاً پشت پردة همة اين كارهاي من، بودن توست كه قدم هاي مرا محكم مي كند.» نمي گذاشت اخمم باقي بماند. روش هميشگي اش بود. كاري مي كـرد كه بخندم؛ آن وقت همة مشكلاتم تمام مي شد. 🌹 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo