منم دعوتش رو قبول کردم و اومدم تو مراسم تشییع جنازه‌اش شرکت کردم. نمی‌دونستم باید این قصه رو براتون بگم یا نه؛ اما بالاخره تصمیم گرفتم که بیام و برای یکی از بستگان شهید این خواب رو تعریف کنم» نمی‌دانستم چه بگویم در جواب این بنده خدا! بغض کرده بودم. حسرت جشن عروسی سید به دلمان مانده بود؛ اما با پیامی که سید از طریق این بنده‌ی خدا فرستاد، دلمان کمی آرام گرفت. ظاهراً ما با چشم دنیایی‌مان تشییع جنازه دیده بودیم، اما در واقع برای سیدمجتبی، قصه به گونه‌ای دیگر رقم خورده بود. 🎤راوی: حاج سید حسین ابوالقاسمی (پدر شهید)سید مجتبی ابولقاسمی_ از (دزفول) 📗منبع: کتاب《سید زنده است》 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo