#دلنوشته
رفتی تا در رگهای وطن، خون حیات جاری شود
سالهاست که آسمان، کوچ غریبت را بر شانههایمان، پرنده میتکاند و آفتاب، مسیر چشمانت را به انگشت نشان میدهد و میگرید.
سالهاست که رفتهای و بادها، بوی پیراهنت را بر خاکریزهای بسیار، مویه میکنند. تو انعکاس روشن خورشید در رودخانههای سرخ حماسهای.
دلت، دریا مینوشت و نگاهت، توفان میسرود.
برخاستی؛ آن هنگام که نفسهای سرما، پنجرهها را سیاه کرده بود و شهر، میرفت که در اضطراب ثانیههای تجاوز، کمر خم کند. برخاستی و با قدمهای استوارت در رگهای وطن، خون زندگی جاری شد.
برای بالهای زخمیمان دعا کن!
صدایت را از حنجره کانالها و سنگرها میشنوم.
میبینمت، پلاک بر گردن و چفیه بر شانه، جادههای صلابت را پشت سر میگذاری و خاک را لبخند میکاری.
پا در رکاب ستاره و باران، آسمان عشق را تا دورترینها درنوردیدی و اینک، ما ماندهایم و این خاک مردابی. ما ماندهایم و تکثیر بیوقفه ابرهای خاکستر.
رفتهای و بارانها را با خود بردهای و فصلهایمان، بیجوانه و آفتاب ماندهاند.
با ما که مرثیهخوان در قفسماندن خویشیم، از پرواز بگو و برای بالهای زخمیمان دعا کن.
میستایمت
کوچههای شهر را که ورق میزنم، نامت را بر پیشانی افتخار این سرزمین، درخشان مییابم. از پشت نیزارهای به خون نشسته صدایت میزنم و رودخانههای وطن، شکوه سرخت را به ترنم میآیند.
میستایمت که شانههای شکوهمندت، آبروی کوهستانهاست و اردیبهشت نگاهت، در چشمان هیچ بهاری نمیگنجد.
میستایمت که قانون جوانمردی را بر صفحههای تاریخ این دیار، حک کردی و سرانگشتان حماسیات، ثانیههای ظلم را به کام مستبدان زمین، جهنم کرده.
میخوانمت که چون سپیداران، پیوسته در اندیشه باران بودی.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo