روزهای سخت عملیات عاشورایی بود.... روزهایی که پیام امام رسیده بود که باید حفظ شود همان روزهایی که فرمان رسیده بود همه بروند جزیره و بجنگند تا جزیره مجنون سقوط نکند... توی این هیاهو وارد خط مقدم علیه السلام شدیم. قبل از اینکه به دهکده که اوج درگیری بود برسیم اونقدر آتش دشمن سنگین شد که مجبور شدیم به زمین بچسبیم. همه جا رو گرد و خاک گرفته بود. دهها تانک دور ما بودند و با گلوله مستقیم رزمنده ها رو نشونه می‌رفتند. توصیف اون غوغا برای من خیلی مشکله. یه مقدار گرد و خاک که خوابید سینه رو یه کمی از خاک بلند کردم و نگاهی به اطراف انداختم. یه تصویری توی ذهنم حک شد که تا عمر دارم یادم نمیره. یه رزمنده به صورت افتاده بود که از کمر به پائین رو نداشت. معلوم بود که یکی از گلوله های مستقیم تانک نصیبش شده... اما پشت لباس خاکی‌اش که با خونش گلگون شده بود یه جمله ای نوشته بود که شرح همه ی سرنوشتش بود... نوشته بود با خط خون… 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo