#قربة_الی_الله
می گفت:
خواب بود، ولی همه چیز واضح و روشن و طولانی .... می گفت: رزمایش بود
محمودرضا هم بود
با لباس رزم؛
کلی باهم حرف زدیم،
کلی ....
آخرش محمود گفت چیزی میخوای ازم؟
گفتم محمودرضا هیچی... فقط... تو رو خدا بهش زیاد سر بزن....
نگاهم کرد و صورتمو بوسید و گفت بلند شو بریم پیشش
اومدیم تو یه خونه متروکه.،
اومد ...
بدو همدیگرو بغل کردن
بغلش کرد و بوسیدش
ما سه تا کنارهم بودیم.....
.
گفت:
زود بلندشد ؛
رو زانوهاش نشسته بود....
گفت : بچه ها!
بخدا
#من_زنده_ام... پیش شما هستم... شما چرا نمیدونین که من کنارتونم....؟ گفت:
هم نوازشمون کرد،
هم غفلتمون رو به رومون آورد...
#شهید_بیضایــے
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo