عسلی مادر آمد☺️ شبی که می‌خواست به سوریه برود عازم کربلا بودیم. به ما نگفته بود قصد رفتن به سوریه را دارد. دو روز بعد که کربلا بودیم تماس گرفت که الان سوریه هستم.🌹 دلم خیلی شکست. به امام حسین(ع) گفتم خیلی شرمنده شما و خواهرت هستم. 😔 شما جانتان را در راه اسلام دادید، پسر من هم برای دفاع از حضرت زینب (س) رفته است. از سیدالشهدا خواستم پسرم سالم برگردد. همان زمان که در کنار ضریح امام حسین(ع) برای پسرم دعا می‌کردم میثم در خان‌طومان مجروح شد. 😞 به ایران که برگشتم شرمنده امام حسین(ع) شدم. من خیلی به پسرم وابسته بودم. از کوچکی به او می‌گفتم عسلم، بزرگ که شد بچه‌های دیگرم تا میثم وارد اتاق می‌شد می‌گفتند عسلی مادر آمد. 😁 هر روز او را می‌دیدم و طاقت دوری‌اش را نداشتم. موقعی که شهید شد آن قدر صبور و آرام شدم که عجیب است... 🌹شهید_میثم علیجانی 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo