┄┅═💕✾🌸✾💕═┅┄
☘سید آرام و شوخ طبع بود. وقتی به
خواستگاری آمد، برادرم گفت: خیلی خوش
اخلاق و شوخ طبعه. ناراحت نباش که چون
هشت سال از تو بزرگتر است، نتوانید با
هم بسازید.
💖 مهربان بود. عادت هم داشت که تا من
نمی آمدم سر سفره بنشینم، دست به غذا
نمی زد. می گفت: خانم شما اول بفرمایید
بنشینید بعد با هم می خوریم.
🍲دخترهای روستا آشپزی شان خوب است.
من هم دستپختم خوب بود؛ ولی سید اصلا
برایش غذا مهم نبود. اگر بد یا دیر می شد،
اصلا به رویم نمی آورد. اینقدر بی تفاوت و
عادی خودش را نشان می داد که من ناراحت
نشوم.
🔹هیچ وقت به کاری اجبارم نکرد. تمام
کارهایش را خودش انجام می داد و حتی
لباس هایش را خودش می شست.
نمی گذاشت من دست بزنم.
⚡اصلا هیچ وقت به من دستور نمی داد.
اگر چیزی می خواست با حالت سؤالی
مطرح می کرد. مثلا می گفت: امکان دارد
یک لیوان آب برایم بیاوری؟
🌡خیلی مراقب من بود. یک بار که مریض
شده بودم، تا صبح در کنارم حضور داشت.
بی ریا بود ده سال طلبه بود؛ ولی سختش
بود لباس روحانیت را بپوشد. می گفت:
مسئولیت دارد خودش را قابل لباس پیامبر
نمی دانست. خیلی مراقب رفتارش بود؛
چون می گفت: من در مقابل این لباس
مسئولم، باید احترامش را حفظ کنم.
📿 نمی گذاشت نمازهایش را من ببینم.
می رفت در یک اتاق دیگر که اتفاقا خیلی
هم گرم بود، در را می بست و نماز می خواند.
خیلی هم نمازهایش طولانی بود.
شهید مدافع حرم سید اصغر فاطمی تبار🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo