😂طنز جبهه😂 😂😂😂 عملیات والفجر چهار، در گردان میثم به فرماندهی برادر کساییان، تک تیرانداز بودم. برادر ژولیده که فکر کنم شد، مسؤول دسته بود برای این که بچه ها توی اون شرایط سخت روحیه را حفظ کنند به شوخی پستانکی🍼 به گردنش انداخته بود. همین طور که به سوی منطقه پیش میرفتیم، گاهی با صدای شبیه بچه شیرخواره گریه 😭میکرد و یکی از برادران پستانک را در دهانش میگذاشت و او ساکت می شد. بعد از در قله کله قندی و کانی مانگا چند نفر از برادران مجروح شدند. زخمی ها را روی برانکارد گذاشتیم و دادیم دست اسرایی که در اختیار داشتیم تا آن‌ها را پایین بیاورند... یکی از اسرا حاضر به کمک نبود. دوستی داشتیم که او را با اسلحه تهدید کرد. عراقی فکر کرد میخواهیم او را بکشیم، زد زیر گریه😭. ژولیده هم پستانکش🍼 را از جیبش در آورد و در دهان اسیر گذاشت. با دیدن این صحنه همه خندیدند😂 حتی خود اسیر!!! اسیر بعد از این موضوع آمد و زیر برانکارد را گرفت.😉 راوی: مسعودی کوله بار صفحه ۴۸