🌺 شوخی شهدایی
بهشت خواستی بروی
کاری نبود که با این پای چوبی و لنگ نکند و گاهی آن را در می آورد و مثل چماق روی خاکریز نصب می کرد.
گاهی دست می گرفت و به دنبال بچه ها می دوید.
یک وقت هم آن را جایی جا گذاشته، می آمد. همه ی این کارها را هم برای این می کرد که نشان دهد، خیلی امر مهمی نیست، یا به ما نمی آید که جانباز باشیم.
ما هر وقت آن ها را می دیدیم، می گفتیم: فلانی بهشت خواستی بروی، یک اردنگی هم با این پای مصنوعیت به ما بزن و ما را به زور هم که شده، جا بده توی بهشت.
بعضی هم می گفتند: «نامردی نکن، چنان بزنی که از زمین بلند نشود.
یکی از تو بخورد، یکی از دیوار!»
و آن ها برای این که لطف مزاح را تمام کرده باشند، سرشان را بالا می انداختند و می گفتند و اضافه می کردند که مگر نمی گویند همه ی اعضا و جوارح اشخاص در روز قیامت شهادت می دهند؟
آن وقت اگر پایم گفت این پارتی بازی کرده چی؟ پایم را تو سرت خرد می کنند!
ما هم می گفتیم: آن پایی که گواهی می دهد، پای راست راستکی است نه این پاها.