. 3️⃣ امـا فرزنـد سـوم رویکـردی کامـلاً متفـاوت داشـت. بـه محـض خوانـدن نامـه، بـا اشتیـاق فـراوان آمـاده حرکـت شـد. فقـط یـک کولـه کوچـک برداشـت، چنـد تکـه لبـاس سـاده، یـک بطـری آب و مقـداری نـان و پنیـر در آن گذاشـت. 🎒🏃‍♂️ ایـن فرزنـد همـان صبـح روز اول راه افتـاد. گاهـی پیـاده، گاهـی بـا اتوبـوس، و گاهـی بـا ماشین‌هـای عبـوری کـه او را سـوار می‌کردنـد. 🚶‍♂️🚌🚗 در طول مسیر تمام فکرش پیش مادرش بود بقیه که می‌دیدنش فکر میکردند اذیت می‌شود و سفـر سختـی دارد، امـا کـل مسیـر بـرای او بهشـت بـود،چـون می‌دیـد کـه لحظـه بـه لحظـه بـه مـادرش نزدیک‌تـر می‌شـود. 💭👩‍👦❤️ حتــی گرسنگـی و خستگـی را حـس نمـی‌کــرد شب‌هـا را هـر جـا کـه می‌شـد استراحـت می‌کـرد و صبح‌هـا بـا طلـوع خورشیـد راه می‌افتـاد. بـا عابـران، راننده‌هـا و مسافـران دیگـر صحبـت می‌کـرد و داستـان سفـرش را بـا آنهـا در میـان می‌گذاشـت. هـر کـس بـه نوعـی بـه او کمـک می‌کـرد و مسیـر را نشانـش می‌داد. 🌅🗣 در ابتـدای روز دوم، وقتـی خورشیـد تـازه داشـت طلـوع می‌کـرد، او مـادرش را دیـد و در آغـوش مـادرش بـود. 🌄👩‍👦🤗 .