💠 زیر باران سکوتیم و نم عشق سرازیر نموده (1)
🔹 همین روزها بود که در به در دنبال مینی بوس میگشتیم تا همسفران عشق به دیار غریب رهسپار شوند و چه دردسری داشت تا نوجوانانی عاشق را همراهی کنی.
🔹 خانوادههایی که مخالف بودند اما راضی شدند، خانوادههایی که جانشان به جان تک فرزندشان بسته بود و مادری که تا پای مینی بوس اشک ریخت تا بچههایی که پدرومادرشان از در همان خانه بدرقهشان کردند.
🔹 سه روز پیادهروی با بچههایی که شاید تا نانوایی نزدیک خانهمان هم نمیرفتیم و تنبلی میکردیم و حالا پاشنههای عشق کشیده بودیم تا درس اطاعت از والدین را از حسین بیاموزیم.
🔹 شب اول به کارتن خوابی گذشت، شب دوم در چادری صحرایی سپری کردیم که هر دو طرفش باز بود و نسیم باد از سمت کربلا جان و دلمان را نوازش میکرد و شوق رسیدن را در دلها بیشتر میکرد که مقصد بهانهای برای رسیدن به مقصود بود.
🔹 اولین سفر کربلا برای بچههای شهید چمران فرصتی بود تا همه رخت چرکهای وجودمان را بشوییم و با فراغ بال برگردیم و بر تلاشمان اضافه کنیم، مراقب نفس اماره باشیم و در نبرد با شیطان کمتر زمین بخوریم و این همه سختی فقط با یک فریاد تسکین پیدا میکرد:
بچهها! گنبد امام حسین ...
🔹 این همان نقطهای بود که زانویمان بر زمین خورد و صورتمان به خاک سایید تا یادمان باشد که چه نعمتی داریم و جانمان مصفای قدوم حضرت ارباب شود.
🔹 حالا یک سال گذشت، همه در تکاپوی رفتن مضطرب بودیم اما انگار امسال قسمتی برای رفتن نیست و پر پرواز را گرفتند و بی رمق جانمان تکیده!
السلام علیک یا اباعبدالله
📌
@ponezs