🌹 ﷽ 🌹
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_سوم
#قسمت_۳۱۱
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
.........
و نمی دانست که پدر جز به صدور حکم طلاق ما راضی نمی شود و چقدر دلم می سوخت که این طور بی خبر از همه جا، منتظر به رحم آمدن دل پدر مانده است که با پرنده آرزویم به آسمان احساسش پرواز کردم:" مجید! تو که حاضری به خاطر من هر کاری بکنی، چرا یه کاری نمی کنی که دلم شاد شه؟ تو که می دونی من دلم چی می خواد، چرا خودت رو میزنی به اون راه؟!!!" در جوابم تنها نفس بلندی کشید و مثل همیشه با سکوت ساده ای منتظر شد تا خودم حرف دلم را بزنم:" به خدا انقدر هم سخت نیس! یه لحظه چشمت رو به روی همه چی ببند! فکر کن از اول تو یه خانواده سُنی به دنیا اومدی! همین!" و شاید از حرفی که زدم به قدری عصبی شد که فقط خندید و باز هم چیزی نگفت تا من با مصلحت اندیشی ادامه دهم:" اگه تو این کارو بکنی، همه چی حل میشه! تو دوباره برمی گردی اینجا، بابا هم همه چی رو فراموش می کنه و مثل قبل دوباره با هم زندگی می کنیم. منم خونواده ام رو از دست نمیدم."
به قدری ساکت بود که گمان کردم برای یکبار هم که شده، می خواهد به این مسئله فکر کند که با شور و شوقی که در انتهای صدایم پیدا بود، مژدگانی دادم:" بهت قول میدم که با این کار خدا هم ازت راضی میشه! چون هم یه کاری کردی که زندگی ات حفظ شه، هم مذهب اکثریت مسلمونا رو قبول کردی!" که بلاخره پرده سکوتش را کنار زد و رنجیده پرسید:" یعنی تنها راهی که تو رو خوشحال می کنه، همینه؟" و من هیجان زده پاسخ دادم:" به خدا این بهترین راهه!" لحظه ای ساکت شد و دوباره با صدایی گرفته پرسید:" اصلاً هم برات مهم نیسکه داری از من چی می خوای؟" از لحن سرد و سنگین کلامش دلم گرفت و با دلخوری گله کردم:" همین؟!!! انقدر میگی حاضری به خاطر من هر کاری بکنی، همینه؟!!! اگه حاضری هر کاری بکنی که من راحت باشم، پس چرا حالا ناراحت شدی؟ پس چرا حالا که ازت یه چیزی می خوام، بهت بر می خوره؟" از لحن پُر ناز و کرشمه ام، به آرامی خندید و با آرامشی عاشقانه آغاز کرد:" الهه جان! قربونت برم! من هنوزم سرِ حرفم هستم! حاضرم هر کاری بکنم که تو راحت باشی! ولی تو از من یه چیزی می خوای که دست خودم نیس! تو می خوای که من قلبم رو از سینه ام درآرم و به جاش یه قلب دیگه تو سینه ام بذارم! به نظرت این کار عملیه؟!!!" از تشبیه پُر شور و حرارتی که برای دلبستگی اش به مذهب تشیع به کار بُرد، زبانم بند آمد و نتوانستم برایش پاسخی پیدا کنم که خودش با صداقتی شیرین اعتراف کرد:" الهه جان! عقیده هر کسی براش خیلی عزیزه! تو هم برای من خیلی عزیزی! از همه دنیا عزیزتری! پس تو رو خدا من رو سرِ این دو راهی نذار که بین تو عقیده ام یکی رو انتخاب کنم! چون نمیتونم انتخاب کنم..."
✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻
#نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→
@porofail_me