🌼 ﷽ 🌼 ۴۲۶ 🌼🍃🌼🍃🌼🍃 ............ و دل خودش هم بی تاب دخترش شده بود که با نغمه نفس های نمناکش، نجوا می کرد:" منم دلم براش تنگ شده! منم دلم می خواست الان اینجا بود! به خدا دل منم می سوزه!" ولی من لحظاتی پیش نوزادی را دیدم که درست شبیه حوریه ام بود و هنوز سیمای معصوم و زیبایش در خاطرم مانده بود که میان هق هق گریه ناله زدم:" مجید تو ندیدی، تو حوریه رو ندیدی! همین شکلی بود، همینجوری آروم خوابیده بود! ولی دیگه نفس نمی کشید..." و دوباره آنچنان غرق ماتم کودک معصومم شده بودم که دیگر مجید هم نمی توانست آرامم کند. با هر دو دست صورتم را گرفته و از اعماق قلب مصیبت زده ام ضجه می زدم. ساعتی به بی قراری های مادرانه من و غمخواری های عاشقانه مجید گذشت تا طوفان غم هایم آرام گرفت و دیگر نفسی برایمان نمانده بود که هر دو در سکوتی تلخ و پژمرده روبروی هم کز کرده و چیزی نمی گفتیم و خیال من همچنان پیش "مسیح حسین (ع) !" جا مانده بود که رو به مجید کردم و با صدایی که هنوز بوی غم می داد، پرسیدم:" مجید چرا به حضرت علی اصغر (ع) می گفت مسیح حسین (ع) ؟" با سؤال من مثل این که از رؤیایی عمیق پریده باشد، نگاهی به صورتم کرد و من باز پرسیدم:" مگه حضرت علی اصغر (ع) هم مثل حضرت عیسی (ع) تو گهواره حرف زده؟" و ناخواسته و ندانسته جواب سؤال خودم را داده بودم که این بار نه از غصه حوریه که به عشق دردانه امام حسین (ع)، شبنم اشک پای چشمانش نَم زد و زیر لب زمزمه کرد:" تو گهواره حرف نزد، ولی کار بزرگتری انجام داد! اگه معجزه حضرت عیسی (ع) این بود که تو گهواره به زبون اومد تا از پاکی مادرش دفاع کنه، حضرت علی اصغر (ع) تو گهواره خون داد تا از مظلومیت پدرش حمایت کنه..." و دیگر نتوانست ادامه دهد که صدایش در بغضی عاشقانه شکست و نگاهش را به پای عزای امام حسین (ع) به زمین انداخت. ماجرای شهادت طفل شیرخوار امام حسین (ع) را قبلاً هم شنیده بودم، ولی هرگز چنین نگاه عارفانه ای پیدا نکرده بودم که من هم نه به هوای حوریه که به احترام جانبازی حضرت علی اصغر (ع) دلم شکست و حلقه بی رمق اشکم دوباره جان گرفت. هرچند نتوانسته بودم مادر شوم، اما به همان هشت ماهی که کودکی را در جانم پرورش داده و طعم تلخ مرگ فرزندم را چشیده بودم، بیش از همه دلم برای مادر حضرت علی اصغر (ع) آتش گرفته بود که می دانستم پَر پَر زدن پاره تن یک مادر چه داغی به دلش می گذارد و خوش به سعادت حضرت رباب (س) که این مصیبت سخت و سنگین را در راه خدا صبورانه تحمل کرده بود و شاید همین احساس همدردی ام با این بانوی بزرگوار بود که دلم را به دنیایی دیگر بُرد و آهسته مجیدم را صدا زدم:" مجید! اگه من خدا رو به حق حضرت علی اصغر (ع) قسم بدم، دوباره به من بچه میده؟ یعنی میشه من دوباره مادر بشم؟" که باور کرده بودم خدا بندگان عزیزی دارد که به حرمت ایشان، گره از کار ما می گشاید و حالا چشم امیدم به دستان کوچک حضرت علی اصغر (ع) بود تا به شفاعت کریمانه اش، دامن مرا بار دیگر به قدم های کودکی سبز کند! در برابر لحن معصومانه و تمنای عاجزانه ام، نگاهش لرزید و با لحنی لبریز ایمان پاسخ داد:" ان شاءالله..." و من دیگر جرأت نکردم قدمی فراتر بروم که شاید هنوز هم نمی توانستم همچون شیعیان، در میدان شفاعت اولیای الهی جانانه یکه تازی کنم که تنها آرزویش از دلم گذشت و دیگر چیزی به زبان نیاوردم. ✍🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me