🔴 تاريخ پهلوي به روايت اشرف 4️⃣ 🔸مرتضي شيرودي 🔺 محمد مصدق سال هاي حکومت مصدق در ايران، از دشوارترين دوره هاي سلطنت برادرم بود. نخست وزير تازه، ارتباط بين شاه و حکومت را قطع کرده بود. رفتن من به پاريس نيز به انزواي سياسي شاه کمک کرد. مصدق در ميان شور و هيجان ملت، لايحه ملي شدن صنعت نفت را تصويب کرد. مردم مي پنداشتند که ثروت از دست رفته ايران که تا به حال نصيب يک شرکت خارجي شده بود، ناگهان به ايران باز مي گردد؛ اما نقشه مصدق، نه تنها عملي نشد، بلکه وضعيت اقتصادي ايران را هر روز بدتر مي كرد. نفت ايران از سوي شرکت نفت ايران و انگليس، تحريم شد و خريداران خارجي براي نفت ايران، ناياب شدند. در تابستان 1331، مصدق استعفا داد؛ اما تظاهرات به نفع او، شاه را مجبور به انتصاب مجدد او کرد. مصدق از زماني که به قدرت رسيد، پشتيبانان مذهبي خود را کمتر به حساب مي آورد و توجهش بيشتر به گروه هاي کمونيستي معطوف بود. در اين هنگام، آمريکايي ها نيز در ارتباط با مصدق، گرفتار ترديد شده بودند. به نظر مي رسيد ايران در مسير فرو رفتن در گرداب کمونيسم قرار گرفته است. در تابستان 1332، يک نفر که او را مي شناختم، با من تماس گرفت و گفت: آمريکا و انگليس نقشه اي براي وضعيت کنوني ايران دارند که به نفع شاه است و همکاري من براي عملي شدن طرح، لازم است. من موافقت کردم و قرار شد با دو آمريكايي و انگليسي ملاقات كنم. در روز ملاقات، مرد آمريکايي، خود را نماينده وزير امور خارجه آمريکا و مرد انگليسي، خود را نماينده چرچيل معرفي کردند. اولين قدم براي اجراي نقشه، رساندن يک پيام توسط يك شخص قابل اعتماد، به شاه بود که من مسئول آن بودم. مرد آمريکايي يک شماره پرواز به من داد. در تمام طول سفر، احساس مي کردم تنها نيستم و کساني مأمور حفاظت از من هستند. خارج شدن از هواپيما در تهران، لحظه حساسي بود. اگر مرا در فرودگاه مي گرفتند، ممکن بود يک فاجعه سياسي به بار آيد. مرا مستقيماً به منزل برادر ناتني ام در محوطه سعدآباد بردند و نيم ساعت بعد، فرماندار نظامي تهران به من اطلاع داد که نخست وزير از ورود من مطلع شده، من بايد برگردم. من مقاومت کردم و گفتم: براي تهيه پول براي مداواي پسرم به ايران آمده ام و به من اجازه داده شد كه 24 ساعت در ايران بمانم. روز بعد، ثريا به ديدن من آمد و من توانستم پاکت محتواي پيام را به او بدهم. ده روز پس از ورود به ايران، هواپيماي نظامي، مرا تا فرودگاه مهرآباد بدرقه کرد. چند روز پس از بازگشت به فرانسه، خبري از راديو به اين مضمون شنيدم: شاه و ملکه ثريا، پس از اقدام به يک کودتاي نافرجام، کشور را با يک هواپيمايي کوچک ترک کرده اند. خيلي دلم مي خواست پيش برادرم بودم و مي فهميدم چه اتفاقي افتاده است و آنها از چه کودتايي صحبت مي کنند! آيا اين همان نقشه اي بود که قرار بود انجام شود؟ خودم را به هر زحمتي، به محل اقامت شاه در هتل اکسلسيور در رم رساندم. او گفت: کودتايي در کار نبود و جرياناتي را که از 22 مرداد، روز صدور فرمان انتصاب زاهدي و برکناري مصدق، اتفاق افتاده بود، برايم شرح داد. وقتي سرهنگ نصيري، فرمانده گارد سلطنتي، فرمان را براي ابلاغ نزد نخست وزير مي برد، مصدق او را بازداشت و اعلام كرد که کودتاي شاه شکست خورده است. پس از آگاهي از نافرماني مصدق، شاه با هواپيما به بغداد رفت و پس از بازداشت نصيري، نيروهاي شاه دوست در ايران، چاپخانه اي پيدا كردند و ده ها پوستر و رونوشت فرمان برکناري مصدق را چاپ كردند و در نتيجه، مردم از خيانت مصدق نسبت به مقام سلطنت، آگاه شدند و موجي از پشتيباني ملي به نفع شاه به وجود آمد. طرح آژاکس، عبارت بود از نوعي عمليات اطلاعاتي براي بازگرداندن قهري شاه به تخت سلطنت که توسط سازمان سيا و با هزينه شصت هزار دلار انجام شد. پس از برملا شدن کودتاي مصدق، از آن جا که توطئه براي برانداختن نظام قانوني کشور، خيانت محسوب مي شد، او را محاکمه کردند. برادرم نامه اي به دادگاه نوشت و متذکر شد که از تقصيرات مصدق نسبت به شخص خودش مي گذرد. دادگاه او را به سه سال زندان محکوم کرد که پس از يک سال و نيم، شاه بقيه محکوميت او را عفو کرد. مصدق پس از آزادي، به منزلش در احمدآباد رفت و در سال 1346 به علت بيماري سرطان گلو درگذشت. من در اين دوران، پس از تحمل تنش ها و فشارها، گمان مي کردم موقع بازگشت به ايران فرا رسيده، ولي به علت ابتلا به سل، چند ماه در بيمارستان مسلولين در سوئيس بستري شدم. پس از خاتمه محاکمه، فضاي سياسي رو به آرامش نهاد. دولت زاهدي اولويت را به برقراري مجدد جريان نفت ايران به بازارهاي جهان داد و چاره اي جز برقراري رابطه سياسي با انگليس نداشت. در سال 1333، يک قرار داد. 50-50 به تصويب رسيد و در 1337، شرايط قرارداد به 25 - 75 به نفع ايران تغيير کرد. براي نجات ايران از ورشکستگي، دولت آيزنهاور، 45 ميليون دلار کمک اضطراري به ايران داد.