🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۹۴)
💢
توطئه گروگانگیری💢
روزانه بین دو تا سه هزار نفر آزاد میشدن و هر روز از تعداد اسرا در عراق کم میشد. بچههای اردوگاه تکریت ۱۱ که همرزمای ما بودن دو هفته قبلش آزاد شده و برگشته بودن به ایران. حتی اسرای دو سال آخر جنگ که دو سال بعد از ما اسیر شده بودن دستهدسته آزاد میشدن و خبری از ثبتنام و آزادی ما نبود. روزهای پایانی نوبت به اردوگاه ۱۸ بعقوبه رسید به عنوان آخرین اردوگاه رسید. از سولهها شروع کردن و دستهدسته جلوی چشمان ما میرفتن و ما فقط نظارهگر بودیم.
گر چه ما از آزادی برادرامون خوشحال بودیم و اصلاً برامون مهم نبود اونا زودتر آزاد بشن یا ما، اما شواهد و قرائن از توطئهای خطرناک حکایت میکرد که برای ما چیده بودن. شایعهای به سرعت توی اردوگاه پیچید و اون این بود که بعثیا تصمیم گرفتن ما رو به عنوان گروگان نگه دارن و بجای ما تعدادی از پناهندهها و منافقین رو بفرستن و حتی بعضی مدعی بودن که پناهندهها و منافقین رو با اتوبوسهایی که قرار بود ما رو با اونا به ایران ببره مشاهده کردن. واقع قضیه هم همین بود که اردوگاه ۶۰۰ نفره ما تماما تبعیدی از اردوگاهای مختلف عراق بود که جاسوسها تکتک این اسامی رو به عنوان روحانی، پاسدار، فرمانده و سردسته خلافکارها به بعثیا داده بودن و قضیه تبعید و جداکردن این تعداد از بین هزاران نفر بیدلیل نبود. با قوت گرفتن شایعه و خالی شدن اردوگاه بعقوبه و آزاد شدن اکثر اسرای اون و نبودن نام و نشانی از اومدن صلیب و ثبت نام ما، موجی از نگرانی و اضطراب اردوگاه کوچیک مارو فرا گرفت و خون همه بجوش اومده بود. اتوبوسها اومده بودن ولی خبری از صلیب سرخ نبود. جای درنگ نبود باید کاری میکردیم. از اونجایی که عادت کرده بودیم به کار شورایی و در اینجور مواقع عقلمون رو هم میریختیم و تصمیم میگرفتیم، خیلی سریع همه رفتیم داخل آسایشگاها و شروع کردیم به شور و مشورت. نظر اکثریت بر این قرار گرفت که حالت هجومی به خودمون بگیریم و شورش کنیم. همه، همقسم شدیم یا همه ما رو به رگبار میبندن و همینجا به شهادت میرسیم و یا مجبورشون میکنیم که صلیب سرخ رو خبر کنن و ما رو هم مانند بقیه اسرا آزاد کنن.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms