📝
روایت سفر اربعین
از بای بسم الله تا نون والضالین
📆بخش اول: جاماندگان
🔖
دست من و تو نیست..
زیارت رفتن طلبیدن میخواد.
داستان اول تنهایی نمی شود
خانمی بود زیارت اولی اصرار میکرد حتما باید من را ببرید، خلاصه از ایشون اصرار که من باید بیام از ما انکار که ما خانم تنها نمی بریم. پیام داده بودند که شما به ما قول دادید ما هم مدام می گفتیم به خانمی که همراه نداشته باشه ما قول زیارت بردن نمیدیم میگفت استخاره زدم با این کاروان بیام، خوب اومده پس میام
آنقدر این رفت و برگشت کش دار ادامه پیدا کرد که اتوبوس پنجم پر شد. ازشون خداحافظی کردیم
😮💨گفتیم بی خیال شد.
اتوبوس ششم اضافه شد و تقریبا پر شده بود
🤦♂ دوباره تماس گرفتند که باید من را ببرید بهشون دوباره محکم تر گفتیم ما خانم تنها نمی بریم
گفت یکی از دوستام هم همراهم میاد
😊قسمت شد و همراه شد...
🔖
داستان دوم اصرار و انکار
ظرفیت شش تا اتوبوس تکمیل شده بود که گوشی پشت سر هم شروع کرد به زنگ زدن
🤦♂دوباره یه خانم تنها و اصرار به همراهی با کاروان
واقعا جا نبود.
خیلی اصرار می کرد یک ساعت به سفر مونده یک نفر کنسل کرد زنگش زدیم که الان میتونی بیایی
گفت متاسفانه مشکلی پیش اومده ونمی تونم بیام....
یک نفر دیگه یک ساعت مونده به سفر اضافه شد.
😊اتوبوس تکمیل و آماده حرکت
🔖
داستان سوم: کربلا قصه آنها که میخواستند بروند و ماندند و آنها که نمیخواستند و رفتند
🕝عقربه های ساعت نزدیک یک و نیم بود و تقریبا همه سوار شده بودند
اتوبوس شماره سه یک نفر نیومده بود چند باری صدا زدند
📣خانم فلانی خانم فلانی
یکی از آشنایانش در کاروان گفت نمیتونه بیاد.
...آخه الان
...شده دیگه
آقایی که قرار بود با اتوبوس دیگری بره مکالمه مون را شنید اومد نزدیک و گفت یک نفر هست میخواد بیاد الان میتونه؟
گفتم نمیتونیم معطل بمونیم.
گفت پلیس راه سوار میشه
گفتیم بسم الله
دقیقه نود و پنج راهی شد
بنده خدا توی مرز بهم میگفت اصلا نفهمیدم چطوری وسیله ها را جمع کردم یه ساک برداشتم و هر چی دم دستم بود را ریختم و خودم را رسوندم پلیس راه.
القصه که
😊
لذت عشق به این حس بلا تکلیفی است....
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
📑کانال پوریا رییسی
🔗عضویت از طریق لینک زیر
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1730216145C7abbd93bee