🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 گفتم: چون این عملیات خیلی سخت است و بعید میدانم موفق بشویم. گفت : اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم. گفتم : در عملیاتهایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کاملا وضع فرق میکند و از همه سختتر است، موفق می شویم؟! حسین خنده ای کرد و با همان تکیه کلام همیشگی اش گفت : حسین پسر غلامحسین به تو می گوید که ما در این عملیات پیروزیم... می دانستم که او بی حساب حرفی را نمیزند . حتما از طریقی چیزی که می گوید ایمان و اطمینان دارد. گفتم : یعنی چه از کجا می گویی؟ گفت: بالاخره خبر دارم. گفتم: خب از کجا خبر داری؟ گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم. پرسیدم : کی به تو گفت؟ جواب داد: حضرت زینب. دوباره سوال کردم. با خنده جواب داد : تو چه کار داری ، فقط بدان بی بی گفت که شما در این عملیات پیروز خواهید شد و من به همین دلیل میگویم که قطعا موفق میشویم. هر چه از او خواستم بیشتر توضیح بدهد چیزی نگفت و به همین چند جمله اکتفا کرد . نیاز هم نبود توضیح بیشتری بدهد . اطمینان او برایم کافی بود . همان طور که گفتم همیشـه به حرفی که می زد، ایمان داشتم. وقتیکه عملیات با موفقیت تمام به انجام رسید. یاد حرف آن روز حسین افتادم و به ایمان و قاطعیتی که در کلامش بود و هرگز از این اطمینان به او پشیمان نشدم. 💢راوی: شهید حاج قاسم سلیمانی 💢منبع: کتاب "نخل سوخته" ویژه زندگی شهید حسین یوسف اللهی 📚من هستم ... 🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀