در گلستان در کنارِ لاله ها لاله ای در خون خود بی سَر شده یک کبوتر در دلِ رنگین کمان پیشِ چشمِ مادرش پَر پَر شده در فلسطین در دلِ ویرانه ها کودکی نالان و سرگردان شُده می هراسد از صدای تیرها از غم و غصه همی گریان شُده در کنارش مادرش جان می دهد او فتاده در میانِ خاک و خون پیشِ چشم کودکِ غَزه تبار می شود یک خانه هر دَم سرنگون امشب و هر شب نسیمِ میهنش لالایی می خواند به جایِ مادرش می شود بالینِ طفلِ بی پناه سنگ و دشت و خاکهایِ کشورش او نمی‌میرد ،همیشه زنده است تا کند ویرانه قلبِ دشمنش می ستاند خاکِ خود را از عَدو می نشاند باز زیتون در دلش مرتضی امیرتیموری «سمرقند»