🕊 🌷 سه، چهار ساله بود، رفته بودیم زیارت شهدا در بهشت زهرای تهران، آن زمان وضعیت بهشت زهرا خوب نبود، حمید یک دفعه از جلوی چشم ما دور شد، من و خانمم دلواپس شدیم، آنقدر چرخیدیم تا پشت یکی از تابلوهای شهدا پیدایش کردیم، آنجا دراز کشیده بود، وقتی دید من عصبانی هستم، برگشت و گفت بابا من شهید شده‌ام.... مسائل اخلاقی را خیلی رعایت می‌کرد. یک روز قبل از شهادتش جوانی را در خیابان گرفته بودند، پدرش وقتی می‌آید به او یک سیلی می‌زند، حمید توی تلفن برایم گفت: دستم را کشیدم که توی گوش این مرد بزنم، اما خجالت کشیدم. به او گفتم اگر به بچه‌ات محبت می‌کردی، نمی‌آمد توی خیابان، حالا او را جلوی چشم من کتک می‌زنی؟ 💐شادی روح مطهرش صلوات https://eitaa.com/qasemsoleimani_maktab 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷