درد آنقدر بر گلو می فشارد که راه نفس تنگ می شود چون تونل های حماس
مردمی بی دفاع، زنان و کودکانی بی سرپرست! صدی یک بازمانده از آوار منزلشان، کودکانی یتیم در حال بازی در بیمارستان المعمدانی، منتظر پدرها و مادرهای زیر آوارمانده، تنهای جایی که میشود جمعشان کرد همان حیاط بیمارستان بود، نه مسجدی مانده و نه خانه ای!!!
ای مرگ مرا هم فرا بگیر که به بشر بودنم شرم دارم. به تنفس در زمینی که این دوپاهای هار هستند شرم دارم. کاش نبودم و نمیدیدم این همه ظلم را. شاید بستر سرد خاک التیامی باشد بر آتش درون...