▪️ما آنجا نشسته‌ایم. پشت آن کفش‌ها. چند متر این‌طرفتر از آن مردی که دست زیر چانه گذاشته و دارد خمینی را می‌بیند. ما آنجا نشسته‌ایم. جایی که عکس تمام می‌شود. جایی که لنز تاریخ، با همه گشاده دستی‌اش نمی‌تواند ما را کنار این جمع، توی یک قاب جا بدهد. ▪️ما آنجاییم و داریم از دریچه آن دری که هنوز کار گذاشته نشده، به خمینی نگاه می‌کنیم. همین‌قدر دور، همین‌قدر نزدیک و او که آن بالا نشسته است، برایمان همینقدر که مطمئنیم خمینی‌ست، مبهم است. میبینیمش، حسش می‌کنیم، بهش ایمان داریم اما هنوز آنطور که لازم است، نشناخته‌ایمش. ▪️ما آنجاییم. و حسینیه‌ای که خمینی دارد در آن و از آن حرف می‌زند، هنوز تکمیل نشده، تازه‌ساز است. هنوز کار دارد... ما در عکس نیستیم، اما چسبیده‌ایم به عکس. مماسیم با آن، و صحبت‌های او که تمام شود، وقتی آنها که این‌طور دارند واله به حرف‌هایش گوش می‌دهند، بیایند بیرون، نوبت ماست که برویم داخل. ▪️ما از همین‌جا، از همین پشت کفش‌ها، از همین بیرون قاب از تو ممنونیم خمینی کبیر. ما می‌توانستیم پشت خیلی کفش‌ها باشیم، بیرون خیلی قاب‌ها باشیم، در نوبت ورود به خیلی از بناهای نیم‌ساخته باشیم. اما حالا اینجاییم و به این خاطر از تو ممنونیم. هرچند لنز تاریخ و سرنوشت ما را در قاب جا نداد اما هستیم... و همراه همه آنها که کفشهایشان توی قاب است، زمزمه می‌کنیم: 🖤روح منی خمینی 🖤بت شکنی خمینی ✍ محمدرضا شهبازی @rabteasheghi