هدایت شده از ضامن اهو
صورت خانم هادوی متفکر🧐 شد: نامه‌ها؟ کدوم نامه‌ها؟📩؟ سارا داشت شاخ😳 درمی‌آورد: یعنی شما نامه‌ها را ننوشتید؟ خانم هادوی سؤالی نگاهش کرد: کدوم نامه‌ها سارا جان؟😶 من و من کرد: همون نامه‌های… نامه‌های روز دختر دیگه. ابروهای خانم هادوی بالا 😯رفت: نامه‌های روز دختر؟ کسی برات نامه می‌نویسه؟ سارا فقط دنبال یک دیوار می‌گشت که سرش را بکوبد🤯 توی آن. خانم هادوی هم بی‌خبر بود. پس او اینجا چه‌کار می‌کرد؟ چرا صدایش کرده بود دفتر مشاوره؟ همین سؤال‌ها را هم پرسید. خانم هادوی که حالا حسابی جذب موضوع نامه‌ها شده بود، مختصر جواب داد: وظیفه منه که حواسم به احوال همه بچه‌ها باشه. اگه کسی پرخاشگری می‌کنه، اگه گوشه‌گیر شده… چند وقتی بود می‌دیدمت که زنگ‌های تفریح پشت باغچه🌾 می‌نشینی و با بچه‌ها نیستی. خواستم باهم صحبت کنیم که مطمئن باشم مشکلی برات پیش نیومده. - آخه دقیقاً همین‌الان؟ «چی؟» تعجب خانم هادوی باعث شد بفهمد فکرش را بلند به زبان آورده. سعی کرد ذهنش را جمع‌وجور کند: هیچی. منظورم اینه که… من واقعاً مشکلی ندارم. با بچه‌ها هم رابطه‌ام خوبه. فقط تنهایی و خلوت حالمو بهتر می‌کنه. هر جا هستم باید یه فضای سبزی🌱، گلی، گلدونی💐، باغچه‌ای باشه که اونجا فکر کنم. https://eitaa.com/joinchat/1250230422Cb601f97802 ماجرای 📓 رو تا حالا خوندین؟ تموم شده☝️🏻