هدایت شده از ضامن اهو
مامان تا منو دید با عصبانیت پرسید: سینا راست میگه؟ - چی رو؟ سینا به جای مامان جواب داد:همین که رفتی قاطی مذهبیا. با اعتماد به نفس گفتم:بله... مامان و سینا از عصبانیت سرخ شده بودن... لب تر کردم به صحبت... - زندگی من از همون شبی که آقا سینا قصد جون منو داشت تغییر کرد. با پوزخندی بهش خیره شدم... مامان سریع پرسید:چ... چی؟ سینا با لکنت گفت:سوء تفاهم شده رزیتا جون...! - سوء تفاهم؟ نه مامان جان... دوازده روز پیش این آقا منو تو یه منطقه دورست گروگان میگیره.چرا؟ به خاطر استخدام من توی بهترین بیمارستان تهران. ابروئی بالا انداختم و ادامه دادم:مامان جان... یکم اطرافتو نگاه کن. دو نفر چشم دارایی های شما رو دارن. بابا،کیانا و بچه هاشون از ارث محروم کرده. اون از وقتی که خبر قبویم تو رشته پزشکی پخش شد و جولینا اومد سراغم اینم ازاین دفعه... می خوای ادامشو بخونی؟ 🌱😄 @roooman