کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
معرفی کتاب: (رویای بیداری )خاطرات شفاهی خانم زینب عارفی ،همسر شهید مصطفی عارفی🕊
رد نمی شد.بازی اش گرفته بود.مثل بچه ها که وقتی می خواهی دارو بدهی اذیت میکنند،از دستم فرار میکرد و من به دنبالش التماس میکردم. گفت:((برای همینه که هنوز نرفته برمی گردم)) دستش را گذاشت روی قرآن و گفت:((ان شاءالله به حق این قرآن برم و برنگردم.)) گفتم:((ان شاءالله به حق این قرآن ميري و الان برمیگردی)). گفت:((برنمی گردم)) گفتم:((برگردی)) گفت:((منظورم این نیست که کلا برنگردم،منظورم اینه که از تهران اعزام بشم به سوریه.یکی از بچه ها خواب دیده همه مون جمع ایم.شهید کوهساری اومده از بین جمع دست من و گرفته و گفته مصطفی پاشو بريم سوریه)). گفتم:((خیره))قرآن رو بوسید. می خواستم پشت سرش آب بریزم.در را گرفت و گفت:((عزیزم به خدا از همسایه ها خجالت می کشم.تو هی میای پشت سر من آب می ریزی،باز ميبينن فردا برگشتم))....