پوریای ولی 🌟ایرج گرائی🌟 قبل از شروع فینال رفتم پیش ابراهیم توی رختکن وگفتم من مسابقه های حریفت رو دیدم. خیلی ضعیفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت کن. خوی کشتی بگیر، من مطمئنم امسال برا تیم ملی انتخاب می شی. مربی، آخرین توصیه هارا به ابراهیم گوشزد می کرد. درحالی که ابراهیم بند های کفشش را می بست. بعد باهم به سمت تشک رفتند. 🥀🥀🥀 من سریع رفتم بین تماشگرها نشستم. ابراهیم روی تشک رفت. حریف ابراهیم هم وارد شد.هنوز داور نیامده بود.ابراهیم جلو رفت وبا لبخندبه حریفش سلام کرد ودست داد. حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم. اما ابراهیم سرش را به علامت تائید تکان داد. بعد هم حریف او جائی را دربالای سالن بین تماشگرها به اونشان داد! من هم برگشتم ونگاه کردم. دیدم پیرزنی تنها، تسبیح به دست، بالای سکو ها نشسته. نفهمیدم چه گفتند وچه شد. انا تب ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد.همه اش دفاع می کرد. بیچاره مربی ابراهیم، اینقدر داد زد وراهنمائی کرد که صدایش گرفت. ابراهیم انگار چیزی از فریاد های مربی وحتی داد زدن های من را نمی شنید. فقط وقت را تلف می کرد! 🌷🌷🌷 ╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝