💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 به سمت یه دختری که در حال رقصیدن بود رفتم و از پشت سرش دستم رو ، روی کتفش قرار دادم و به سمت خودم برگردوندمش . با صدای آرومی گفتم : - کاملیا رو میشناسی ‌؟! نگاهی به دوستش کرد و گفت : + آره ، چطور مگه ؟! - کجا نشسته ؟ با دستش به سمتی اشاره کرد . مسیر دستش رو دنبال کردم و چهره ی کاملیا رو دیدم . دستم رو مشت کردم و از کنار دختره رد شدم . کاملیا با صدای خیلی بلندی داشت میخندید که نزدیکش شدم و با دستم محکم روی میز روبروش کوبیدم . خندش قطع شد و هین بلندی کشید . معلوم بود مست کرده . دختره ابلح. با داد گفتم : - دختره عوضی ! ‌فکر کردی همه مثل خودت بی صاحابن ؟! ها ؟! پسری که کنارش نشسته بود بلند شد و همین که خواست به سمتم بیاد با داد گفتم : - بشین سر جات ! دوباره به کاملیا نگاهی انداختم و با پوزخند گفتم : - کور خوندی دختره کثافت . بدون معطلی پارچ آبی که روی میز بود رو برداشتم و روش ریختم . جمعیتی که در حال رقصیدن بودن با تعجب به سمت ما برگشتند که با پام میز شیشه ای که اونجا بود رو هل دادم . در کسری از ثانیه میز و تمام محتوایات روش همه روی زمین ریختند . کسی جرئت نداشت بهمون نزدیک بشه . ازتوی شیشه هایی که روی زمین ریخته شده بود رد شدم و نزدیک کاملیا شدم . یقه ی لباسش رو گرفتم و سیلی محکمی به صورتش زدم . شکه نگاهی بهم انداخت که سیلی دوم رو هم به صورتش زدم و با شتاب پرتش کردم روی کاناپه که تعادلش رو از دست داد و روی زمین افتاد . نگاهی به جمعیت انداختم و خیلی سریع شروع کردم به دویدن . از پشت چند نفری اومدن دنبالم ولی انگار مست بودن و نتونستن بیشتر از چند متر دنبالم بیان . هه . آراد با اون وضعیتش کل خوزستان رو دنبال من گشت ولی اینایی که چند لحظه پیش به کاملیا ابراز علاقه و عشق میکردن ، یشتر از چند قدم نتونستن بیان . آدما رو اینجور مواقع باید شناخت . خدا خدا می کردم مَرده دم در نباشه . که اگر بود من رو هم پلیس ها می گرفتن. خوشبختانه کسی روبروی در نبود برای همین سریع از خونه خارج شدم . در حالی که می دویدم موبایلم رو از جیبم بیرون آوردم و شماره آنالی رو گرفتم . در حالی که نفس نفس میزدم گفتم : - بدو بیا . فقط سریع . + مروا پلیس ها اومدن . پلیس ها . از پایین کوچه بیا . فقط بدو . هنوز وارد کوچه نشدند . با داد گفتم . - لعنت بهت آنالی ! لعنت ! گوشی رو قطع کردم و سرعتم رو بیشتر کردم و به سمت انتهای کوچه دویدم که ماشینی جلوی پام نگه داشت . با دیدن آنالی توی ماشین خیلی سریع سوار شدم و با دستم روی داشبورد زدم و با داد گفتم : - ‌برو آنالی . فقط برو . از پشت صدای آژیر ماشین های پلیس میومد و این من رو بیشتر مضطرب میکرد . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c