مریض بودم. باید آزمایش مهمی انجام میدادم. پنجاه هزار تومان پول لازم داشتم، اما تو دست و بالَم نبود. خواستم از اطرافیانم بگیرم، اما پولشان غَل و غَش داشت. ازشان نگرفتم. گفتم: «خدا تنهام نمیذاره. دستم رو میگیره.»
چند روز بعد، یکی از طرف آقا آمد پیشم. پلاستیکی دستش بود که توی آن مقداری نبات بود. دادش دستم. گفت: «آقا براتون فرستاده.» نبات را از توی پلاستیک در آوردم. تهِ پلاستیک یک پاکتنامه بود. درش آوردم. بازش کردم. فیکس، پنجاه هزار تومان بود!
آقا از کجا مشکلم را میدانست؟!!
***
بِ مثل باران مثل بهجت. سیصد داستانک از زندگی زیبای آیت الله بهجت.
شگفت زده میشوید!
کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
#محرم
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾