خاطرات برادر عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس ویکی از همرزمان دکتر شهید چمران 🍃قسمت نهم: روز چهارم آموزش طبق برنامه، روز چهارم آموزش، با کلاس "زندگی در شرایط سخت" با مربی¬گری دکتر مصطفی چمران آغاز شد. دکتر کلاس را با نام و یاد خدا و تلاوتی از سوره مبارکه فتح: "انافتحنا لک فتحاً مبینا" و توضیحاتی پیرامون این آیه از قرآن کریم آغاز کرد. سپس کلاس را این¬گونه شروع کردند: موضوع کلاس امروز "زندگی در شرایط سخت" است. یعنی ما باید یاد بگیریم چگونه در شرایط سخت جنگ و با نبود امکانات، زنده بمانیم. سپس ادامه دادند: الان هر چه مواد خوراکی دارید، تحویل یک نفر بدهید و آب قمقمه¬ها را خالی کنید. قرار هست امروز، به یک راهپیمایی طولانی برویم، اما بدون آب و غذا و برگردیم. شما در مسیری که طی خواهیم کرد هر چه پیدا کردید، بخورید: از پرنده گرفته تا خزنده و علف، همه از صحبت دکتر چمران در حیرت بودند. خدایا امروز چطور این وضعیت را خواهیم گذراند! بعد از چند دقیقه، به ستون دو، فاصله هر نفر از نفر جلویی دو متر و هر ستون از هم¬دیگر با فاصله ده متر، حرکت کردیم. هوا کم¬کم گرم¬تر و گرم¬تر می¬شد. هر چه بیشتر راه می¬رفتیم، بدن¬ها خیس عرق می¬شد به طوری¬که عرق کردن هم¬دیگر را می دیدیم. هر چند کیلومتر راهپیمایی یک استراحت کوتاه، دو باره حرکت، مسیر و منطقه پیاده روی طوری انتخاب شده بود که دارای پستی و بلندی بود، هم زمین هموار و هم دامنه کوه داشت، واقعاً خسته کننده بود. چند نفر از تکاوران هم همراه ما بودند. به جایی رسیدیم این¬ها یک ماری را گرفتند، بعد از بازی کردن با مار و ترساندن ما از مار، آن ¬را پوست کننده و جلوی چشم ما می¬خوردند. نیروها از این حرکت تکاوران، داشت حالشان به هم می¬خورد. یکی از تکاوران گفت: وقتی از گرسنگی در آستانه مرگ افتادید، آن¬وقت کله مار را هم می خورید. البته دکتر چمران این¬طوری توجیه کردند: اگر در جایی بودید، غذا نداشتید مجبور هستید هر چه پیدا می-کنید بخورید. با دیدن این صحنه، بعضی از بچه های گروهان من، گفتند: وقتی به چادرها برگردیم، دوره را ترک و به قم می¬رویم. چون واقعاً دوره آموزشی سختی را تجربه می¬کردیم. هوا گرم، تشنگی و خستگی، همه و همه دست به دست هم داده بودند، بر ما غلبه کنند. نزدیک ظهر بود، برای استراحت و نماز درجایی نشستیم، اکثر بچه¬ها از خستگی خواب-شان برده بود که با شلیک چند تیر و نارنجک از سوی دکتر چمران و تکاوران، همه بیدار شدیم. دکتر چمران گفت: یک نفر بیاید اذان بگوید. یکی از برادران اذان گفت: به علت نبود آب، تیمم کردیم ایستادیم برای نماز ظهر و عصر، هوا بالای۵۰ درجه بود. بعد از نماز، دکتر چمران گفت: همه بروند علف تر جمع کنند. هر کسی با خودش مقدار کمی علف آورد، بعد گفت: حالا چاله ای بکنید، چاله ای کندیم، یک پلاستیک کف چاله و علف¬ها را روی یلاستیک گذاشت و یک پلاستیک هم روی آن کشید. در اثر گرما علف شروع کرد به عرق کردن، کم کم از علف¬ها آب بیرون آمده و در گودی پلاستیک جمع شد. دکتر چمران آب جمع شده را با درب قمقمه برداشت و خورد. گفت: این روش به دست آوردن آب در گرما می¬باشد. بچه ها از این حرکت دکتر چمران خوشحال شده بودند و صلوات فرستادند. مجدداً بلند شدیم به حرکت خود ادامه دادیم. هم¬چنان ستون نیروها به صورت مارپیچ حرکت می¬کردند. آفتاب سوزناک بعد از ظهر، تمام شدنی نبود. عرق از همه جای بدن¬مان در آمده بود. هر چه نگاه به دکتر می¬کردیم می¬دیدیم که اسلحه کلاش بر دوشش در پیشاپیش نیروها حرکت می¬کردند و هیچ خستگی در چهره اش دیده نمی شد. بر حسب قدم شماری که کرده بودیم(هر 120 قدم معمولی، 100 متر است. این مقدار، در افراد قد بلند و قد کوتاه چند قدمی بالا و پایین دارد) تا ساعت ۵ بعد از ظهر، ۳۵ کیلومتر راه رفته بودیم. تشنگی و گرسنگی توان ادامه راه رفتن را از نیرو ها گرفته بود. دیگر کسی توان حرف زدن هم نداشت. رفتیم و رفتیم تا به ۴۰ کیلومتری رسیدیم. هوا داشت تاریک می¬شد، دکتر چمران یک استراحت نیم ساعته داد. همه از خستگی خوابیدیم و دیگر تیراندازی و انفجارات هم نمی¬توانست بچه ها را از خواب بیدار کند. دکتر به تکاوران اعلام کردند: همه بلند شوند تا نماز مغرب و عشا بخوانیم. با هر زحمتی بود بلند شدیم، تیمم کردیم و نماز را با جماعت برگزار کردیم. سپس دکتر کمی صحبت کردند، گفتند: حرکت در شب با روز خیلی فرق دارد. شما در روز که حرکت می¬کنید باید در مسیر، نشان و علامت بگذارید تا بتوانید موقع برگشت، در زمان کمی به محل استقرار اولیه برگردید. حالا نوبت آموزش در شب بود. آموزش¬هایی مثل: حرکت در شب و انواع آن، جهت یابی در شب و انواع آن، آمارگیری و سرشماری در شب، همه نیرو ها می گفتند: خدایا امشب چقدر خواب برای ما دیدند؟ همه آرزوی چادرهای پادگان و کلاس مدرسه شهید جلالی را در سر می¬پروراندند. کم کم اسیر گرفتن از نیروها فرا رسید که این هم جزو آموزش بود،