قسمت چهل و دوم🌱
« تنها میان داعش»
تأسیسات آب آمرلی در سلیمان بیک بود و از
روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لوله ها نفت
و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این
چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا
به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای
چای استفاده کنم. شرایط سخت محاصره و جیره بندی
آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف
مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای افطار به نان
و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل
شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش
گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم. اما با این آب
هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریه های یوسف را ساکت
کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه
میکردیم؟ زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از
نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر
انداخت. عمو قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما
بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده ایم و
دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید. در
گرمای 00 درجه تابستان، زینب از ضعف روزه داری و
تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که
چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه
هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر
خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست
آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدمhttps://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9