هی‌میگفتن‌آقـا‌چرا‌،انقدࢪ گریہ‌می‌کنید..؟! نالہ‌اش‌بلند‌میشد‌... میگفت‌:خودم‌دیدم.. بابام‌گرسنہ‌بود‌...😭 تشنھ‌بود..💔 همچین‌کہ‌برگشتن‌مدینه.. دسته‌دسته‌مردم‌میومدن‌ بیرون‌از‌‌مدینه...