ن.دعای شما بیشتر اثر داره. هروقت خواستین دعا کنین برای
#عاقبت_بخیری وحید دعا کنین..نه برگشتنش. برای منم خیلی دعا کنین.
#امتحان_خیلی_سختیه برام.😞😭
دیگه نتونستم چیزی بگم.سرمو گذاشتم رو پای مادروحید و فقط گریه میکردم.😣😭
از اون روز به بعد کمتر میرفتم پیششون..
روم نمیشد تو چشمهای پدر و مادر وحید نگاه کنم.😓
یه روز مادروحید اومد خونه ما.گفت:
_دلم برات تنگ شده.از حرفهای اون روزم ناراحت شدی که کمتر میای پیشمون؟😒
گفتم:
_از شرمندگیمه.روم نمیشه تو چشمهاتون نگاه کنم.😔
بابغض گفت:
_اونی که شرمنده ست منم.اگه وحید به ازدواج با تو اصرار نمیکرد،الان تو راحت تر زندگی میکردی.من شرمنده م که بخاطر دل پسرم زندگی سختی داری.😔
بیشتر شرمنده شدم.😞
پنج ماه از شش ماه گذشته بود....
چند روز بود دلشوره داشتم.😥همش یاد وحید بودم.هرکاری میکردم حواسم پرت بشه فایده نداشت.😥تلفن زنگ میزد،قلبم میومد تو دهانم. همش منتظر خبر شهادتش بودم.😧👣
با فاطمه سادات از خرید برمیگشتم خونه.آقایی جلوی در صدام کرد.
-خانم روشن؟
-خودم هستم.بفرمایید.😧
-شما همسر آقای موحد هستید؟
-بله.شما؟😥
-من از طرف حاجی اومدم.مأمور شدم شما رو جایی ببرم.
یاد حرف وحید افتادم👌 که گفت به حرف هیچکس جز حاجی اعتماد نکن.☝️گفتم:
_الان باید بریم؟😥
-بله.
-پس اجازه بدید من وسایل مو بذارم خونه.
-ما همینجا منتظر هستیم.
رفتم خونه...
با حاجی تماس گرفتم.📲دو تا بوق خورد جواب داد:
_بفرمایید.
صدای حاجی رو شناختم.
-سلام،من همسر وحید موحد هستم.😊
-سلام دخترم،خوبین؟😊
-بله،خداروشکر.از وحید خبری دارید؟😒
-دو نفر فرستادم بیان دنبالتون،نیومدن؟🙁
-دو نفر اومدن ولی چون نشناختمشون خواستم اول با شما مشورت کنم.👌
مشخصات اون آقایون رو از حاجی گرفتم.وقتی مطمئن شدم خودشون هستن...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c