🍃مصطفی لبخند بر لب داشت و من خیلی جا خوردم. فکر میکردم کسی را که اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم قسی القلبی باشد. حتی از او می ترسیدم اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیر کرد.مصطفی تقویمی آورد گفتم آن را دیده ام. گفت:از کدام تصویر آن خوشتان می آمد؟ پاسخ دادم شمع.شمع خیلی مرا متأثر کرد. با تأکید پرسید:"شمع؟ چرا شمع" اشکم بی اختیار بر روی گونه هایم لغزید. گفتم:"نمی دانم این شمع، این نور، انگار در وجود من هست. من فکر نمی کردم کسی بتواند معنای شمع و از خود گذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان بدهد" دلم می خواست بدانم آن را چه کسی کشیده و مصطفی گفت: ""من کشیده ام"". ادامه دادم :شما که در جنگ و خون زندگی می کنید، مگر می شود؟ فکر نمی کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید. مصطفی چمران شروع کرد به خواندن نوشته های من و گفت: هر چه نوشته اید خوانده ام و دورادور با روحتان پرواز کرده ام و اشکهایش سرازیر شد. ✔️راوی:غاده همسر شهید 🌹 🌹 🌷یادش با ذکر 💫💫💫💫 @ebrahimh 💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c