🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_هفتاد_ششم
خواهرش ميگفت:
گاهي از نجف زنگ ميزد ميگفت به چيزي نياز پيدا
کرده، ما سريعاً برايش تهيه ميکردم و ميفرستاديم.
ماه رمضان که آمده بود آلوچه و چيزهاي ترش خريده بودم! رفت آنها را
آورد سر سفره تا با آنها افطار کند!
ميگفت: آنقدر در نجف چيزهاي شيرين خوردهام كه الان دوست دارم
چيزهاي ترش بخورم. به خاطر همين خوردنيهاي ترش برايش به نجف
ميفرستادم.
آخرين باري که به تهران آمد، ايام عرفه و تقريباً آبان ماه سال 1393 بود.
رفتار و اخلاق هادي خيلي تغيير كرده بود. احساس ميكرديم خيلي بزرگتر
شده.
آن دفعه با مقدار زيادي پول نقد آمده بود! هر روز صبح از خانه بيرون
ميرفت و شبها بر ميگشت.
بعد هم به دنبال خريد لوازم مورد نياز نيروهاي مردمي عراق بود. طراحي
پرچم، تهيه ي چفيه و سربند و ... از كارهاي او بود.
مقدار زيادي پارچه ي زرد با خودش آورده بود. ما کمکش کرديم و آنها
را بريديم.
پارچه ِ ها باريك باريك شد. هادي اسامي حضرت زهرا س را رويشان
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96