بیا و شب طولانی زمین را سحری کن...
آخرین شب از فصل رنگارنگ پاییز، سپیدی زمستان را سلام میکند و در لابلای گذر زمان جای خالی «او» را به رخ می کشد.
سرخی دانههای انار، دلتنگی غزلهای حافظ، بغضهای پنهان شدهی منتظران، همگی کنار هم و با هم انگار که ناقصاند، انگار همه چیز هست و هیچ چیز نیست. انگار بیشتر حس میکنیم، که چند یلدا گذشته، اما بازهم قِصهی همهی ما تکراریست.
تکرار مکرر یک نبودن. این روزها و شبهای بینشاط همگی تمام خواهد شد، نفسهای عمیق از سرِ دلتنگی تمام خواهد شد و بالاخره در اوج سرمایی که در وجودمان رخنه کرده، گرمای عشق او را حس خواهیم کرد.
هر چند بیوفایی رسم این لحظههایمان شده اما هر دقیقه شوق آمدنش را داریم، و خوب میدانیم نگاه مهربانش هر لحظه مراقب تک تک ثانیههایمان هست؛ ما میخواهیم این حس زیبا در حقیقت چشمانمان نقش ببندد.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج@rafiq_shahidam96