A j:
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هشتاد و سوم : عملیات زین العابدین علیه السلام( بخش دوم )
راوی :جواد مجلسی
گفتم:آقا ابراهیم برو از بالاتر بیا، اینجا گیر میکنی.
گفت: وقتش رادارم. ازهمین جا رد می شیم. گفتم:اصلا نمیخواد بیایی، تا همین جا دستت دردنکنه من بقیه اش را خودم می رم.
گفت:بشین سرجان، من فرمانده ی شما رو میخوام ببینم. بعد حرکت کرد. با خودم گفتم:چه طورمیخواداز این همه آب رد بشه! تو دلم خندیدم و گفتم :چه حالی می ده گیر کنه. یه خورده حالش گرفته بشه! اما ابراهیم یک اللّه اکبر بلند و یک بسم اللّه گفت. بعد با دنده یک از آنجا رد شد!!!
به طرف مقابل که رسیدیم گفت:ماهنوز قدرت اللّه اکبر را نمی دانیم، اگه بدانیم خیلی از مشکلات حل می شود.
***
گردان برای عملیات جدید آمادگی لازم را به دست آورد. چندروز بدموقع حرکت به سمت سومارشد. من رفتم اولِ سه راهی ایستادم!
ابراهیم گفته بود قبل از غروب آفتاب پیش شما می آیم. من هم منتظرش بودم. گردان ماحرکت کرد. من مرتب به انتهای جاده خاکی نگاه می کردم. تااینکه چهره ی زیبای ابراهیم از دور نمایان شد.
همیشه باشلوار کردی و بدون اسلحه می آمد. امااین دفعه برخلاف همیشه، با لباس پلنگی و پیشانی بند و اسلحه کلاش آمد.رفتم جلو و گفتم :آقا ابراهیم اسلحه دست گرفتی!؟
خندید گفت :اطاعت از فرماندهی واجبه. من هم چون فرمانده دستور داده این طوری آمدم. بعد گفتم:آقا ابراهیم اجازه می دی من هم با شما بیام؟
گفت:نه، شمابابچه های خودتان حرکت کن. من دنبال شما هستم. همدیگررا می بینیم.
چند کیلومتر راه رفتیم. درتاریکی شب به مواضع دشمن رسیدیم. من آرپی جی زن بودم. برای همین به همراه فرمانده ی گردان تقریباً جلوتر از بقیه راه بودم.
حالت بدی بود.اصلاً آرامش نداشتم! سکوت عجیبی درمنطقه حاکم بود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
#اربعین
┄┅┅❅❁❅┅┅🖤
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》