♦️🔹♦️🔹♦️🔹♦️🔹♦️🔹♦️🔹♦️🔹 بسم الله الرحمن الرحیم بهترین بابای دنیا یکی بود یکی نبود، یه موش کوچولو با پدرومادرش زندگی می کرد.🐭 بابا موشه از صبح تا شب کار میکرد و شب که به خونه می رسید خسته بود و می خواست استراحت کنه. اما موش کوچولو شروع می کرد به سر و صدا و بالا و پائین پریدن، تا اینکه بابا موشی سرش درد می گرفت و داد می زد: موش کوچولو چقد سر و صدا میکنی؟ موش کوچولو هم گوشه ای کز میکرد و با بابا موشی قهر می کرد. یکبار پیش خودش گفت: فردا از اینجا می رم تا یه بابای خوب برای خودم پیدا کنم. فردای آن روز موش کوچولو از خانه بیرون آمد و رفت و رفت تا به یک قصابی رسید. داخل شد. سلام کرد و به آقای قصاب گفت: اینجا و اونجا می کنم بابائی پیدا بکنم آیا تو بابام می شوی؟ در دل من جا می شوی؟ اما نباید اخم کنی قلب منو زخم کنی آقا قصاب خندید و گفت: برو سوخته سیاه، پسر دارم چو قرص ماه، موش کوچولو می خوام چیکار؟ موش کوچولو ناراحت شد و رفت و رفت تا دم بزازی رسید. سلام کرد و شعرش را دوباره برای بزاز خواند. آقای بزاز با عصبانیت متر فلزی خودش را به زمین کوبید و گفت: برو سوخته سیاه، پسر دارم چو قرص ماه، موش کوچولو می خوام چیکار؟ موش کوچولو ترسید و تندی طرف خونه دوید. وقتی به خانه برگشت دید بابا موشی با غصه داد می زنه: موش کوچولو ؟ کجایی که دلم برای بازیگوشیات تنگ شده. موش کوچولو به بغل پدرش دوید و با خوشحالی گفت: بابای خوب و نازنین، لنگه نداره رو زمین قربون بابای خودم، دوباره پسرش شدم. ♦️🔹♦️🔹♦️🔹♦️🔹♦️🔹♦️🔹♦️🔹