حکایت کور و دامپزشک !
مردکی از درد چشمانش رنج می برد.
پس نزد دامپزشک رفت تا چشمان او را مداوا کند.
دامپزشک از آنچه که در چشم خَرها می ریخت در چشم او ریخت و مردک بیچاره کور شد.
مردک شکایت نزد قاضی برد و گفت: این دامپزشک مرا خر فرض کرد و داروی خرها را در چشم من فرو ریخت و کور شدم...
قاضی گفت: دامپزشک هیچ گناهی ندارد، اگر تو خر نبودی با حضور پزشکان حاذق پیش دامپزشک نمیرفتی...
آری دوستان ...
کار را باید به کاردان سپرد
و هر کسی شایسته مشورت و نظرخواهی نیست...!