راه بھشـتی 🇮🇷🇵🇸 ًًًًٍٍٍٚٚٚٚٚٚٚٚٚٚٚ
#فاطمیه می‌دونید که ابوبکر در مکه تاجر بود، ابوبکر جزء باسوادای مکه بود... وقتی پیغمبر مبعوث شد تج
هرچی جلوتر می‌ریم مطالب خیلی‌مهم‌تر می‌شن بریم ببینیم چی شد ادامه این جریان جالب و عجیب... مشرکین وقتی فهمیدن جلسه درونی گذاشتن که اینو بکشیمش می‌خواد بره.. چی کار کنیم؟! چه جوری بکشیمش؟!🤔 تو کوچه پس‌کوچه‌ها که نمی‌شه پیغمبرو زد، پیغمبر زورش زیاد بود تو خندق، وقتی این خندق رو می‌کندن رسیدن به یه سنگ خیلی گنده هرچی دیلم و کلنگ می‌زدن سنگ نمی‌شکست؛ کار گیر کرده بود پیغمبر اومد کلنگ رو گرفت با سه تا ضربه سنگ رو شکوند... پیغمبر اکرم قوی بود کسی از نظر فردی حریفش نبود؛ بنابراین این‌رو باید تو حالت خواب دسته جمعی بزنیمش... طراحی کردن گفتن شب تو خونه که خوابید، می‌ریزیم می‌کشیمش (۱۴ نفر یکی‌شون خالد‌بن‌ولید بود اون شمشیرزن ماهر...) خب کدوم خونه می‌خوابه؟! تعقیب مراقبت گذاشتن تو این خانه... بالای این خونه مراقبت ثابت گذاشتن جبرئیل اومد فرمود: اینا امشب می‌خوان تو این خونه تو رو بکشن از این خونه باید فرار کنی بری... چه جوری برم؟! تو قبلاً علی رو بفرست تو این خونه تو یکی از این اتاقا، دورتادور اتاق اتاقه (شهر مکه هم می‌دونید کوهستانیه همین بالای کوه وایسه توی خونه رو می‌بینه) علی رو از قبل بفرست تو این خونه پنهان بشه، اینا می‌خوان آخر شب حمله کنن نزدیکای صبح... برو سر جات بگیر بخواب، نیمه شب که شد از اتاق بیا بیرون برو اون‌جایی که علی هست علی بره جای تو بخوابه... خب اون بالا نگهبانه یهو نگاه کرد دید عه پیغمبر اومد بیرون گفت: آماده باش!! داره میاد بیرون شبح می‌دید تاریک بود گفت: راحت باشید؛ رفت گرفت خوابید اونی که از اتاق اومد بیرون پیغمبر بود اونی که رفت خوابید علی بود پیغمبر اومد و رفت... خب از حلقه محاصره رد شد دید عه ابوبکر اونجا وایساده ابوبکر اینجا چی کار می‌کنی؟! گفت: نگران حال شما بودم... (این از کجا فهمید که امشب پیغمبر رو می‌خوان بزنن؟!)🤔