داستان خودارزیابی
پسر کوچکی وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد.
بر روي جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.
پسرك پرسید:
"خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن هاي حیاط خانه تان را به من بسپارید؟ "
زن پاسخ داد: "کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.
" پسرك گفت: "خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.
" زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرك بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد:
"خانم، من پیاده رو و جدول جلوي خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت. " مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرك در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت.
مغازه دار که به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر... ، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.
" پسر جوان جواب داد:
"نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم.
من همان کسی هستم که برای این خانم کار میکند.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'