─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
💠
#رمان_مدافع_عشـــق #قسمت۴۳
❤️
#هوالعشـــق ❤️
❣❤️❣
میدویم و گوشه ای پناه میگیریم. لحظه به لحظه باتو بودن برایم عین رویاس...توهمانی هستی که یک ماه برایش جنگیدم! صحن سراسر نور شده بود.آب روی زمین جمع شده و تصویر گنبد را روی خود منعکس میکند. بوی گلاب و عطر خاص مقدس حال و هوایی خاص دارد. زمزمه خواندن زیارت عاشورایت در گوشم میپیچد...مگر میشود ازین بهتر؟از سرما به دستت میچسبم و بازوات رامیگیرم. خط به خط که میخوانی دلم رامیلرزانی! نگاهت میکنم چشمهای خیس و شانه های لرزانت ....
#من_پاکےات_رادوست_دارم
یکدفعه سرت را پایین میندازی...
و زمزمه ات تغییر میکند
_ منو یکم ببین
سینه زنیم رو هم ببین
ببین که خیس شدم...
عرق نوکری ببین...
دلم یجوریه...
ولی پرواز صبوریه!
چقد شهید دارن میارن از تو سوریه...
چقد...شهید...
منم باید برم...
برم ...
به هق هق میفتی...مگر مرد هم...
گویی قلبم را فشار میدهند...باهر هق هق تو!...
یک لحظه در دلم میگذرد
#تو زمینی_نیستی!...
#آخرش_میپری!
❣❤️❣
#ادامہ_دارد...
❣❤️❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─