┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈ 📔  روزی مردی از بازار عطرفروشان🏘🌸🌺🏘 می‌گذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد!!! مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت. همه برای درمان او تلاش می‌کردند. یکی نبض او را می‌گرفت، یکی دستش را می‌مالید، یکی کاهگِلِ تر جلو بینی او می‌گرفت، یکی لباس او را در می‌آورد تا حالش بهتر شود... دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش می‌پاشید و یکی دیگر عود و عنبر می‌سوزاند... اما این درمانها هیچ سودی نداشت. مردم همچنان جمع بودند و هرکسی چیزی می‌گفت. یکی دهانش را بو می‌کرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ همه درمانده بودند و حال مرد بدتر و بدتر می‌شد... 🤒🤒🤒 تا اینکه خانواده‌اش باخبر شدند. آن مرد برادر دانا و زیرکی داشت. او فهمید که چرا برادرش در بازار عطاران بیهوش شده است. با خود گفت: من درد او را می‌دانم. برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد کرده و لایه‌های مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است. کمی سرگین بدبوی😷 سگ برداشت و در آستینش پنهان کرد و با عجله به بازار آمد. مردم را کنار زد، و کنار برادرش نشست و سرش را کنار گوش او آورد بگونه‌ای که می‌خواهد رازی با برادرش بگوید. و با زیرکی طوری که مردم نبینند آن مدفوع بد بو را جلو بینی برادر گرفت. زیرا داروی او همین بود. چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب کردند و گفتند این مرد جادوگر است. در گوش این مریض افسونی خواند و او را درمان کرد!!!  🔺آدم های بدذات، به بدی عادت کرده اند؛ از اینرو وقتی رایحه خوشِ خوبی به آنها می رسد، تحمل ندارند و بیهوش می شوند!!! و نصیحت دلسوزان در آنها اثر ندارد. تنها چیزی که از آن لذت می برند و باعث تحرک و انگیزه آنهاست، بدی است. یا اینکه به هرکسی نباید خوبی و دلسوزی کرد و گاهی شر را باید با همجنس خودش دفع کرد... ⚘آن یکی افتاد بیهوش و خمید چونک در بازار عطاران رسید ... ⚘جنبش اهل فساد آن سو بود که زنا و غمزه و ابرو بود ⚘هرکه‌ را مُشک نصیحت سود نیست لاجرم با بوی بد خو کردنی‌ست 📔 ┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/@raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈