3.22M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
روزی که به شهادت رسید و بالای سرش رفتم، چشمانش را بسته بود. آرام صحبت میکردم. مثل اینکه بچه‌ی شیر خواره ام خواب باشد و ترس از بیدار شدنش داشته باشم. او را در آغوش گرفتم و لالایی خواندم. نمی‌خواستم با گریه و زاری ام آرامشش را بهم بزنم. آرامشی تمام وجودم را فرا گرفته بود. یک لحظه تمام روزهای راضیه «تولد، خنده ، گریه هایش... سکوی قهرمانی ، چشمان بی باکش، چهره ی معصومش و ... » در برابر چشمانم مجسم شد. آری اکنون دخترکم در سکوی قهرمانی ایستاده بود و چه خوش می درخشید با همان صلابت و مهربانی. فرشته ی زیبای من به آسمان رفته بود.🇮🇷 📲ارسالی از: اعضا کانال باشگاه خبرنگاران ➕باشگاه خبرنگاران راهیان نور👇 @rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═